جز از کل

مگر گداز کند شیشه ى شکسته درست!

جز از کل

مگر گداز کند شیشه ى شکسته درست!

جز از کل
آخرین نظرات

بنا به مصلحت

سه شنبه, ۸ مرداد ۱۳۹۲، ۰۷:۲۱ ق.ظ

یک حجره داشت...یک حجره که قدِّ پنج حجره رونق داشت.
آن قدر که 10 خانواده،کم کم 10 خانواده را نان می داد...از حمید برادر بزرگم بگیر تا مهدی آقا پادوی حاجی که تازگی ها تشکیل خانواده داده بود.
سرشناس بود...بازاری ها و مسجدی ها سرش قسم می خوردند.قسم می خوردند که حاجی حق شناس،حاج کاظم حق شناس،حلال خور است و من نفهمیدم این جماعت حلال را چه چیز می دانند؟!حرام را چه؟!
صف اول نماز جماعت و پای منبر نشستن های شبانه،از پدرم یک حاجی تمام عیار ساخته بود.یک حاجی که اسلامش،اسلام آوردنش با اسلام محمد(ص) و اسلام آوردن خدیجه(س)هفت آسمان تفاوت داشت.



مصلحت دان خاندان حاج کاظم بود...حاج کاظمی که آقاجان صدایش می کردم وآرزو به دلم ماند یک بار بابا صدایش کنم .او مرا سفت در آغوش بگیرد و من در حصار بازوان پدرم باشم نه حاج کاظم بنکدار.
مصلحت هایش از این قرار بود که 10 روز نخست محرم روضه بخوانیم و نوروزها برویم مشهد پابوس آقا،تابستان ها هم اگر طلبیده شدیم و قسمتمان شد.
لال شوم اگر بگویم مشهد رفتنهامان خوب نبود که بود...که عکس دسته جمعی حق شناس ها جلوی حرم، عزیزترین عکس و عزیزترین خاطره ی من از جماعت حق شناس هاست.
من امّا دلم می خواست مصلحت این باشد که یک بار برویم شمال...منطقه ی ممنوعه ی حاج کاظم که سیمین و خانواده اش هر تابستان آنجا بودند و زیاد شنیده بودم از دریای بی کرانه وغروب بی مانندش.
یک بار وقتی آقاجان احوال پرسم شد و گفت نماز ظهرت را خواندی اینجا برای خودت جولان می دهی حرف شمال و دریای نادیده ام را به میان کشیدم و گفتم این نوروز جای مشهد برویم شمال و آقاجان بلند استغفرالله گفت .
بی خیالش شدم،بی خیال شمالی که به زبان آوردن نامش استغفارمی طلبید و رفتنش به قول آقاجان گناه نابخشودنی بود؟!



صورتاً شبیه مادرجان خدا بیامرز-مادر آقاجان – بودم و شاید از این جهت خاطرم عزیز بود .عزیز بودم تا وقتی چون و چرا نمی کردم و آقاجان را بابت سفره انداختن هایش برای حاجی گنده ها سوال نمی کردم،حاجی گنده هایی که محرم را توی چلوگوشت جستجو می کردند و سیاه می پوشیدند.
برای حسین(ع)سینه می زدند و دخترهاشان بنا به همان مصلحتهای من درآوردی دانش سرا نمی رفتند و زود شوهر می کردند،شوهر می کردند و بازهم بنا به مصلحت،بنا به عادت سکوت می کردند،سکوتی که دامن زندگی هاشان را می سوزاند و شلوار مردهاشان را دوتا می کرد.



حالا که فکرش را می کنم حاجی شدن کاظم حق شناس و هم قماش هایش هم بنا به مصلحت بود...آن قدر که در ظاهر حاجی بودند و در خفا نزول خور.


اسلام به ذات خود ندارد عیبی
هر عیب که هست از مسلمانی ماست

نظرات (۱)

خیلی صادقانه و خوب بود.
ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی