من خدا را دیده ام...
دوشنبه, ۸ مهر ۱۳۹۲، ۰۴:۴۰ ب.ظ
من خدا را دیده ام
چهره اش خاطرم نیست ولی دیدمش
دیده ام که دستم را در دستت گذاشته و تو خندیدی
صورتت آن موقع فقط یک خط لبخند داشت و بس!
پیشانی ات صاف صاف بود!
من خدا را دیده ام
دوباره و سه باره خدا را دیده ام
وقتی آقای دکتر بیشعور چندتا چندتا آمپول می نوشت
و تو قول داده بودی هر یک آمپول یک بستنی قیفی!
من نگاه خدا را
درست از شیشه ی پنجره ی کلاس اولمان دیدم که گفتم برو!
خدا اگر گفته است رگ گردن...راست گفته است
من خدا را دیده ام که دستم را کشیده و موتورسوار را رد کرده
دیده ام که نگرانی هایت نامتناهی ترین مجموعه ی عالم است انگار!
من خدا را دیده ام قبل از اینکه دعوتم کند خانه اش!
قبل از اینکه دعوتت کند خانه اش!
قبل از لبیک گفتن ِمان!
- مامان که نباشه،قبض برقمون کمتر میاد...خونه ظلمت ِ محضه!
- ۹۲/۰۷/۰۸
- ۲۰۲ نمایش