Unknown
من شکوفایی گلهای امیدم را در رؤیاها می بینم
و ندایی که به من می گوید :
گر چه شب تاریک است
دل قوی دار ، سحر نزدیک است
حمید مصدق
- ۱ نظر
- ۲۰ شهریور ۹۲ ، ۱۹:۱۰
- ۲۲۸ نمایش
من شکوفایی گلهای امیدم را در رؤیاها می بینم
و ندایی که به من می گوید :
گر چه شب تاریک است
دل قوی دار ، سحر نزدیک است
حمید مصدق
واسه آش رشته خوردن
کشک اضافه خوردن
نه یک دل
نه صد دل
همه دلها رو میخوام!
کوبوندن ماشین به ماشین جلویی هیجان انگیزترین نوع تصادفه...حتی از چپ کردن!
-یا من اسمه دوا و ذکره شفا!
انگشت شست پایم خارش گرفته بود
و دستم نه که کوتاه باشد نه در گچ بود!
زبان کوچک و بزرگم هر دوخشک خشک شده بودند
دستم هنوز در گچ بود!
صدای دعوای روده ها از شکم نازنینم بلند شده بود
و دست من با وجود گچ سبز و زشتی که داشت هیچ دردی ازم دوا نمی کرد
به ذهنم رسید زنگ کنار تخت را فشار بدهم بلکه یکی به داد برسد
آقای سفید پوشی جلو آمد و گفت:چی می خوای نصفه شبی؟
حواسش به گوشی عزیزش بود که دوباره زنگ زدم!
این بار خانم پرستار خوش خنده ای داخل اتاق شد
و مرا از شر آقای پرستار اخمو خلاص کرد
حالا نه شست پای چپم می خارید
نه زبانهای کوچک و بزرگم خشک بودند
روده ها هم آتش بس کرده بودند!
من مانده بودم و خنده ی آشکارای خانم پرستار!
آقای ادیسون عزیز
خیلی مرسی که برق را اختراع کردی
آقای بابابرقی جان
از شما هم مرسی که برق به خانه ی ما آوردی
اما ما...تا وقتی چشمهای هم دیگر را داریم
برق نمی خواهیم.
لطفا برق خانه ی ما را ببرید...لطفا!
من فکر می کنم آدمایی که کم حرفن دهنشون پره،نه که خیلی وقته حرف نزدن دهنشون از کلمه ها پره...اون قدر پر که اگه دهن باز کنن و بخوان یه جمله بگن یه عالمه کلمه از گوش و کنار لبشون می ریزه پایین!
رو حساب همون سخن قدیمی که میگه شکستنی مالِ شکستنه،باس گفت پیشامد مال پیش اومدنه لابد!
از گوارا بودن یا ناگوار بودن پیشامدا بگذر جان عزیزت که وقت تنگه و بحثش خاص عامه نیست،خاص خواصه!این کلمه ی گوارا منُ یاد گوره خر میندازه،گوره خر جماعت اصلا و ابدا خر نیستن،فقط خود خرا خرن و اجداد و نواده هاشون.
داشتم می گفتم پیشامد مال پیش اومدن ـــه خواهر من،پنگول نکش صورت برگ گلتُ سر شور شدن ِشله زرد...پیش اومده دیگه،تقصیر این سازمان بازیافته فقط نمک میده جا کتابای عمری نخونده مون،شکرپاش خالی خالیه، اون وقت اینا خیالشون نیست که یه فکری واسه شکرپاشای بی شکر مردم بکنن،آدم درد بی شکریشُ به کی بگه که فردا پس فردا بل نگیره واسه ش؟!یا شما اخوی دربی رو کی برده کی باخته تا اونجا که حافظه پاسخگوست همه جا امن و امان بوده و مساوات برقرار!چی شده که من و شمای عاقل و بالغ گول این آبی قرمزا رو خوردیم و تخمه بستوندیم و یه طایفه چتر شدن خونه مون واسه بدو بدو کردن چندتا آدم دوپا دنبال یه توپ سر به هوا.ما هم لب وا نکردیم به شکایت و تا تونستیم خودخوری کردیم ...بگو هرچی تو دلته که آدمیزاد،قول ِ قدیمیا به زبون زنده ست که اگه نگه و بریزه تو خودش کارش یه سره ست!البت که این یه سره شدن نون ِ سفره واسه اهل و ایال خیلیا ست،از گلفروش و گلاب فروش که دستشون تو یه کاسه است قلم بگیر تاغسال و بقال و اقوام وابسته که وقتی بو کباب سیخی شنفتن بلند میگن الفاتحه مع الصلوات!
نگی نگفتی که گفتم و نشنفتی!!!
حساب کتاب دنیا که دست من و تو نیست هی چرتکه دست می گیری دو دو تا چهارتا می کنی،یه جاهایی ترمز دستی لازمه،نکشی واست میکشن!ملتفتی که اوضاع چه جوریاست خودت تُندی دست به کارشو دستی رو بکش که این پلیسای بی مروت عشق ِجریمه بریدنن واسه عوام الناس بهانه هاشون هم که یه جور نیس.یه آبی به دست و روت بزن،کش و قوسی بده خودتُ،نفسی تازه کن و از دوباره استارت بزن...برو تو جاده.منتها همون ب بسم الله 120 نرو!واسه بغلیا می گم حسودی شون میشه و چشم حسود هم که تا انگشت نکنی توش دریاچه نمکه و ضرر رسون!غصه ات نباشه سر دیر رسیدن که می دونم دیر دیرات میشه واسه رسیدن اما فشار نیار به ابوطیاره ات، تو این برِّ برهوت آب روغن قاطی کنه مصیبته!
مصیبت هم بی مصیبت خوون حکم عروسی ِبی مادرشوهره...نه لطفی داره نه صفایی،خلاصت کنم جهنمه!نپر میون سخنم که رسیدیم ته خط مقدم،آسمون ریسمون بافتم بلکه حواس ِجمعت پرت شه و یادت بیاد اون ته مه ــای دلت چی دلش می خواد؟نظر منُ بخوای ویار زنونه مردونه نداره،حموم نمره که نیست!همه خلق خدا ویار دارن،ویار داشتن که گناه نیست،بترسی از داشتنش قایمش کنی نگی،با خودت حرف بزن ببین ویار ِچی داری؟!
بگذریم از صغری کبری و شهین مهین،پیشامده پیش اومده،به قول اقبال از خواب گران،خواب گران خیز!
من یک نفهم ِ مادرزادم،شاید هم پدر زاد!
فرقی نمی کند نفهم بودن من از کروموزوم های مادری ست یا پدری،در اصل مسئله تاثیری ندارد،نفهم بودن من مهم است که نفهمم...خیلی هم نفهم!
بابا آب داد
نه یک لیوانِ پر
نه یک لیوانِ نیمه پر
نه یک پارچ
نه یک ...
بابا یک دسته گل آب داد
ما خانه مان را عوض کردیم
من نرسیدم لباس قرمز عروسکم را تنش کنم
دیر وقت بود نشد دفتر عکس برگردانهای بهاره را پسش دهم
محمد دسته های آتاری اش دست سعید ماند برای همیشه
و مادر آن شب
چشم هایش گویی اصلا سفیدی نداشت
تماماً قرمز بود
درست رنگ لیاس عروسکم
شب های همین زمستان کذایی بود به گمانم
که بابا دسته گل آب داد
و آب برد
.
.
.
با احترام به همه ی باباهای خوب دنیا که قراره خوب بمونن و بد نشن.