جز از کل

مگر گداز کند شیشه ى شکسته درست!

جز از کل

مگر گداز کند شیشه ى شکسته درست!

جز از کل
آخرین نظرات

۱۵۶ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «بغض نوشت» ثبت شده است

به سرت می زنه بری سفر
همه چیزتُ جمع کنی می ریزی تو کوله و راهی میشی
از شهر خارج نشده یادت میاد نیست
برمی گردی...یه لحظه هم شک نمی کنی واسه برگشتن
برمی گردی و کاست "شاهزاده کوچولو" رو از پشت کتابای کتابخونه برمی داری
تو جیب مخفی کوله جاسازش می کنی و روز از نو روزی از نو
این بار فقط یه چیز می تونه برت گردونه
یه چیز که نه داریش و نه دلت میخواد داشته باشیش!
احتمالش یه چیزی حول و حوش صفره...آره بد به دلت راه نمی دی!
بهش گفتی"شاهزاده کوچولوها هیچ وقت گریه نمی کنن"
گفتی که خنده هاش بوی شیرینی خامه ای میده و گریه هاش تو رو یاد ِ حلوا می ندازه!
اینا رو گفتی به شاهزاده ات!



  • یاس رها
تا تو مادر نشی نمی فهمی
من به عشق تو زندگی کردم

درد های بدون مرهم را
من به یاد تو خوب می کردم

تا تو مادر نشی نمی دونی
خس خس سینه با چی خوب میشه

تا چشاشُ می بنده می خندی
قرص خوابت همین نفسهاشه

تا هوا سرد میشه
تندی،زود ژاکت نو براش می بافی

شلغم و سوپ تازه میذاری
"حق زن" عشق حالیشه؟!

تا تو مادر نشی نمی فهمی
زخم هاتُ بخیه می کردم

اوف شدی رود جاری شد
موش شدم درد یادت رفت

من همش خوب یادم هست
خنده هات سقفُ جابه جا می کرد

خانم همسایه اومد گفت:
"زلزله است"...من چقدر خندیدم

تا تو مادر نشی نمی فهمی
دوری و دوستی یه جوک بوده

عکس هاشُ می بوسی و میگی
این یه روزی همه کسم بوده!

[یاس رها]
+واقعا
وقتی که تو نیستی
من نمی دانم برای گم و گور شدن

به کدام جانب ِ جهان بگریزم !

[سید علی صالحی ِعزیز]



  • یاس رها

این مهر تقلبی ست
شرط می بندم پشت هفتمین برگه ی تقویم رومیزی
made in china نوشته اند!
این مهر از آن مهرهایی ست که می آید و می رود
و من از رفتنش ککم هم نمی گزد
مهر ِ امسال مهرت را کم دارد
همین!

  • یاس رها

من خدا را دیده ام
چهره اش خاطرم نیست ولی دیدمش
دیده ام که دستم را در دستت گذاشته و تو خندیدی
صورتت آن موقع فقط یک خط لبخند داشت و بس!
پیشانی ات صاف صاف بود!

من خدا را دیده ام
دوباره و سه باره خدا را دیده ام
وقتی آقای دکتر بیشعور چندتا چندتا آمپول می نوشت
و تو قول داده بودی هر یک آمپول یک بستنی قیفی!

من نگاه خدا را
درست از شیشه ی پنجره ی کلاس اولمان دیدم که گفتم برو!

خدا اگر گفته است رگ گردن...راست گفته است
من خدا را دیده ام که دستم را کشیده و موتورسوار را رد کرده
دیده ام که نگرانی هایت نامتناهی ترین مجموعه ی عالم است انگار!

من خدا را دیده ام قبل از اینکه دعوتم کند خانه اش!
قبل از اینکه دعوتت کند خانه اش!
قبل از لبیک گفتن ِمان!

  • مامان که نباشه،قبض برقمون کمتر میاد...خونه ظلمت ِ محضه!
  • یاس رها

به شمار شمع های روشن امام زاده و کبوترهای دانه خورده ی گنبد
به تمام نمازهای هول هولکی زمان مدرسه
سکه 50 ای هایی که صدقه دادیم و می شد باهاشان بستنی چوبی بخریم
به پلوقیمه های ظهر عاشورا که هیچ وقت خدا کم نیامد
به همه ی کارهای کوچک و بزرگمان
حرفهایمان...دستهایمان...چشم هایمان
کمی دوست داشتن اضافه کنیم!
بهشت رفتنمان حتمی ست!

  • یاس رها

چیزی برای از دست دادن ندارم
وقتی از دستت داده باشم
حالا تو هی بگو به خاطر من می روی
هی بگو با تو بودن برایم بد است
سمّ مهلک است...تو مگر طب سرت می شود
نه...نه که نمی شود...
تو اگر طب سرت می شد حال و روز من این نبود

هی...فُلانی!
لطفا برای خودت نسخه بپیچ
نه من!

  • یاس رها

خواب بد دیدم،از آن خوابهایی که باید یکی هر طور شده بیدارت کند و بگوید"هیــش...خواب بود."

هزار و یک دلیل داشتم برای دلتنگت شدن مثلا اینکه من خواب بد دیده بودم و تو جای خوب بودی...این قدر خوب که دوست داشتم پر در بیاورم نه از شادی و شادمانی،پر در بیاورم و بیایم جای تو،جای خوبی که تو ایستاده ای و برایم میس کال می اندازی و این یعنی به یادت هستم اما حرف زدنم نمی آید!

من،

از میان همه شما

منتظر کسی بودم که نیامد

[سید علی صالحی]

  • یاس رها

مواد لازم

  • بستنی لیتری(طعم دلخواه)
  • ویفر(طعم دلخواه)[البته توصیه می شه از ویفرهای رنگارنگ مینو استفاده بشه که رنگ روشن تری دارن و قطور ترن]

ویفرُ از وسط(جای کرم)جدا کنید و مقداری بستنی جاش بمالید،ویفر جدا شده رو روی بستنی بذارید...بستنی نونی حاضره!

نوش جانزبان

  • یاس رها

زمان یه حلّال ــه که خیلی مشکلا رو حل می کنه؛
حلّال ــه واسه خوشیا و ناخوشیایی که اول واسه هم کوری می خونن و ته ته یکی یکی دیگه رو کله پا می کنه!
زورش به بعضیا میرسه به بعضیا نه!
زورش به خانواده های دو نفره نمی رسه،شاید هم کمتر می رسه،به هر حال هرچی زمان بگذره و آدمای یه خونه بیشتر و بیشتر شن،فاصله ی آدم اصلیا رو بیشتر می کنه!
دختر و پسری که به صندلی خالیای مترو دهن کجی می کنن و دستاشونُ یکی در میون به میله ی سرد و فلزی مترو می گیرن،با هم اس ام اس می خونن،باهم می خندن،با هم میرن تو نخ پسرکوچولویی که میله ی مترو رو با بارفیکس اشتباه گرفته و خودشُ با تارزان...تا آخرش-با خوش بینانه ترین نگاه-تا چهار نفره شدن خانواده شون همین جور تو نخ پسرکوچولوها و دخترکوچولوهای مترو میرن؟
اینجاست که زمان حلّال ــه،اما حلّال خوشیا!

عمر خوشیامون اون قدر کوتاه و مختصر شده که واسه خوشبختی به هر ریسمون پاره ای چنگ می زنیم...

  • یاس رها

زین پس واسه حساب باز کردن

به کلیه ی شعب بانکهای کشور مراجعه کنید

رو آدما که حساب باز نمی کنن...می کنن؟!

 

  • یاس رها