مهر ــی که مهر نیست!
این مهر تقلبی ست
شرط می بندم پشت هفتمین برگه ی تقویم رومیزی
made in china نوشته اند!
این مهر از آن مهرهایی ست که می آید و می رود
و من از رفتنش ککم هم نمی گزد
مهر ِ امسال مهرت را کم دارد
همین!
- ۰ نظر
- ۰۸ مهر ۹۲ ، ۱۷:۰۳
- ۲۰۵ نمایش
این مهر تقلبی ست
شرط می بندم پشت هفتمین برگه ی تقویم رومیزی
made in china نوشته اند!
این مهر از آن مهرهایی ست که می آید و می رود
و من از رفتنش ککم هم نمی گزد
مهر ِ امسال مهرت را کم دارد
همین!
من خدا را دیده ام
چهره اش خاطرم نیست ولی دیدمش
دیده ام که دستم را در دستت گذاشته و تو خندیدی
صورتت آن موقع فقط یک خط لبخند داشت و بس!
پیشانی ات صاف صاف بود!
من خدا را دیده ام
دوباره و سه باره خدا را دیده ام
وقتی آقای دکتر بیشعور چندتا چندتا آمپول می نوشت
و تو قول داده بودی هر یک آمپول یک بستنی قیفی!
من نگاه خدا را
درست از شیشه ی پنجره ی کلاس اولمان دیدم که گفتم برو!
خدا اگر گفته است رگ گردن...راست گفته است
من خدا را دیده ام که دستم را کشیده و موتورسوار را رد کرده
دیده ام که نگرانی هایت نامتناهی ترین مجموعه ی عالم است انگار!
من خدا را دیده ام قبل از اینکه دعوتم کند خانه اش!
قبل از اینکه دعوتت کند خانه اش!
قبل از لبیک گفتن ِمان!
به شمار شمع های روشن امام زاده و کبوترهای دانه خورده ی گنبد
به تمام نمازهای هول هولکی زمان مدرسه
سکه 50 ای هایی که صدقه دادیم و می شد باهاشان بستنی چوبی بخریم
به پلوقیمه های ظهر عاشورا که هیچ وقت خدا کم نیامد
به همه ی کارهای کوچک و بزرگمان
حرفهایمان...دستهایمان...چشم هایمان
کمی دوست داشتن اضافه کنیم!
بهشت رفتنمان حتمی ست!
چیزی برای از دست دادن ندارم
وقتی از دستت داده باشم
حالا تو هی بگو به خاطر من می روی
هی بگو با تو بودن برایم بد است
سمّ مهلک است...تو مگر طب سرت می شود
نه...نه که نمی شود...
تو اگر طب سرت می شد حال و روز من این نبود
هی...فُلانی!
لطفا برای خودت نسخه بپیچ
نه من!
خواب بد دیدم،از آن خوابهایی که باید یکی هر طور شده بیدارت کند و بگوید"هیــش...خواب بود."
هزار و یک دلیل داشتم برای دلتنگت شدن مثلا اینکه من خواب بد دیده بودم و تو جای خوب بودی...این قدر خوب که دوست داشتم پر در بیاورم نه از شادی و شادمانی،پر در بیاورم و بیایم جای تو،جای خوبی که تو ایستاده ای و برایم میس کال می اندازی و این یعنی به یادت هستم اما حرف زدنم نمی آید!
من،
از میان همه شما
منتظر کسی بودم که نیامد
[سید علی صالحی]
مواد لازم
ویفرُ از وسط(جای کرم)جدا کنید و مقداری بستنی جاش بمالید،ویفر جدا شده رو روی بستنی بذارید...بستنی نونی حاضره!
نوش جان
زمان یه حلّال ــه که خیلی مشکلا رو حل می کنه؛
حلّال ــه واسه خوشیا و ناخوشیایی که اول واسه هم کوری می خونن و ته ته یکی یکی دیگه رو کله پا می کنه!
زورش به بعضیا میرسه به بعضیا نه!
زورش به خانواده های دو نفره نمی رسه،شاید هم کمتر می رسه،به هر حال هرچی زمان بگذره و آدمای یه خونه بیشتر و بیشتر شن،فاصله ی آدم اصلیا رو بیشتر می کنه!
دختر و پسری که به صندلی خالیای مترو دهن کجی می کنن و دستاشونُ یکی در میون به میله ی سرد و فلزی مترو می گیرن،با هم اس ام اس می خونن،باهم می خندن،با هم میرن تو نخ پسرکوچولویی که میله ی مترو رو با بارفیکس اشتباه گرفته و خودشُ با تارزان...تا آخرش-با خوش بینانه ترین نگاه-تا چهار نفره شدن خانواده شون همین جور تو نخ پسرکوچولوها و دخترکوچولوهای مترو میرن؟
اینجاست که زمان حلّال ــه،اما حلّال خوشیا!
عمر خوشیامون اون قدر کوتاه و مختصر شده که واسه خوشبختی به هر ریسمون پاره ای چنگ می زنیم...
زین پس واسه حساب باز کردن
به کلیه ی شعب بانکهای کشور مراجعه کنید
رو آدما که حساب باز نمی کنن...می کنن؟!
بعضی آدما-زن و مرد نداره-اصلا عین خیالشون نیست بوی خوش عرقشون پدر دماغ ما را درمیآره...به خاطر خودمم شده باید برم مجلس قانون بوی خوب دادنُ تصویب کنم.
-دستپخت مامان من خیلی خوشمزه تره،می دونی چرا؟
-نه،چرا!
-معلومه،چون مامان منه!