جز از کل

مگر گداز کند شیشه ى شکسته درست!

جز از کل

مگر گداز کند شیشه ى شکسته درست!

جز از کل
آخرین نظرات

بوی ِ خوب ِ پرتقال

چهارشنبه, ۱۶ مرداد ۱۳۹۲، ۰۷:۵۳ ق.ظ

هنوز هوا روشن نشده...عزیز جانمازش را پهن کرده و اتاق را بوی نرگس برداشته.
برنامه ی هر روزش است انگار...در اتاق من نماز می خواند...در اتاق محمد قرآن.
من شامه ی تیزی دارم وبوی نرگس ها بیدارم می کند...محمّد گوشهای تیزی دارد و آیه ها بیدارش می کنند.

محمّد را می فرستد دنبال حلیم و من بوی پرتقال می شنوم؛ راه میفتم سمت آشپزخانه و بعله عزیز خانوم دارد برای تک پسر ِ تک پسرش مربا می پزد.
یک قابلمه گذاشته روی گاز و پوست پرتقالهای خلال شده اش را می جوشاند.

هنوز از مربای سال پیش مانده...عزیز در شیشه ی مربا را باز می کند و یک پیاله پر می کند.
جمع خوردنی ها جمع است-مربا و کره پنیر و عزیز تر از همه خرماهای گردویی عزیز- حلیم هم می رسد.
محمد گونه عزیز را می بوسد و می گوید:فدای یه دونه عزیز خودم بشم.چه بوی مربایی راه انداخته.
عزیز رد بوسه اش را پاک می کند و می زند پس گردنش که یعنی خودتی.

ظرفهای صبحانه با محمد است...عزیز تقسیم کار کرده و کسی جرات نمی کند نه توی کار بیاورد.

محمد ظرفها را جمع می کند و برخلاف روزهای گذشته بی هیچ بهانه ای پیش بند می بندد...این یعنی مرد کوچک عزیز هم مثل پسر کوچکش که پدرمان باشد تابع شکم است عجیب.

تا عصر مرباها حاضر می شود و می ماند ظرف کردنشان.
یک شیشه برای عمه فریبا و یک شیشه ی کمی بزرگ تر برای عمه فرشته.
محمد دنبال شیشه های کوچک تر می گردد و عزیز چشم غره می رود که خدا جلوی چشمت را بگیرد آن همه شیشه مال تو یک نفر است این دوتا را به عمه هایت نمی بینی؟!

هنوز خانه بوی مربای پوست پرتقال می دهد که پدر کلید می اندازد.کیسه ی پرتقال را می دهد دستم که بشویمشان.
پرتقال ها را توی سبد چوبی می چینم و می روم به حیاط.
پسر عمه فریبا می آید و قبل سلام احوال پرسی می گوید:
چقدر بوی پرتقال می آید.

نظرات (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است
ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی